25 نکته از گفتگوی عادل طالبی و محمدرضا شعبانعلی
عادل طالبی و محمدرضا شعبانعلی پائیز 98 گفتگویی داشتند پیرامون یادگیری و یاد دادن، توهم کارآفرینی، سرمایهگذاری در استارتاپها، مدیریت و موضوعات کسبوکاری دیگه. من نکات این گفتگو رو در یه مجموعه توییت در توییترم منتشر کردم و حالا توی این مطلب مجموع اون نکات رو برای شما مینویسم. راستی فایل صوتی رو میتونید از اینجا دانلود و گوش کنید. نکاتی که در ادامه میارم، نکاتیه که محمدرضا شعبانعلی در پاسخ به سئوالات عادل طالبی گفت و برای من خیلی آموزنده بود.
۱.
شاید «اعتبار» دستاورد جانبی «معلم بودن» باشه ولی اگه فقط با این هدف برید معلم بشید، اعتبار هم براتون ایجاد نمیکنه. باید با این هدف معلم بشیم که یاد بگیریم، یاد بدیم و در این مسیر دوباره اون موضوع رو بهتر یاد بگیریم.
۲.
«بهاشتراکگذاری منابع» مسالهایه که به مرور زمان در مسیر معلمی یاد گرفتم باید انجام بدم. الان هر چیزی در هر لحظهای بهدست میارم، در اختیار دیگران قرار میدم. دیگه سایتی، اسلایدی، چیزی نیست که بدونم و قبل از بیرون اومدن از کلاس در اختیار دانشجوم قرار نداده باشم.
۳.
ما یکسری سایت، آدم و دوره آموزشی «بنبست» داریم که ما رو به چیزی فراتر از خودشون نمیرسونند. تهش به خودشون میرسیم. احساس میکنند اگه فرد دیگهای رو معرفی کنند دیگه مزیت رقابتیای ندارند. اما غافل از اینکه پیگیری مطالب دیگران و معرفی اونها یک استراتژی برای رشد خودشونه.
۴.
پشت نگاه Scaleup در Silicon valley که ما توی استارتاپهامون داریم ازش الگو میگیریم، انقلاب صنعتی بوده که یکی دو قرنه داره کار میکنه. اما ما هنوز هنر مدیریت و نگهداری یک سازمان بزرگ رو نداریم. این کار نیاز به دانش، تجربه و محیط فرهنگی مناسب داره که ما هنوز نداریم.
۵.
بعضیها که به خاطر فرار از کارمندی به استارتاپ زدن رو میارند و درگیر Scaleup کردن و جذب سرمایه میشن درنهایت میبینند که عمله هیاتمدیره شدند و باید مثل دوره کارمندیشون کار کنند. کارمند بودن بد نیست ولی کارمند شدن برای کسی که عمرش رو در راه رسیدن به رویای کارمند نبودن گذاشته یک تراژدیه.
۶.
به نظرم بسیاری از آدمایی که دارند در مسیر بزرگ شدن تلاش میکنند، اگه با خودشون خلوت کنند میبینند رویاشون کوچیک مونده، حواسشون نبوده. بعضیوقتا جامعه تصویری در ذهن ما میسازه که رویای ما نبوده. Scaleup مثل پزشک، مهندس یا وکیل شدن یک «آرزوی آموخته» است. برای همه ما آگاهانه نیست.
۷.
دلیل اینکه بعضیها در مسیر «کارآفرینی» حرکت میکنند اینه که فکر میکنند دانش و تجربه رو میشه در مسیر آموخت. این درست نیست. مسیر کارآفرینی بیش از حد ساده نشون داده شده به ما. نکات مثبتش بیشتر از نکات منفیش بهمون نشون داده شده. علاوه بر این ما عموما یک Overconfidence هم داریم که این مساله رو تشدید میکنه.
۸.
«کارآفرینی» فقط یکی از دو مسیر «ارزشآفرینی» هست. «ارزشآفرینی درونسازمانی» رو هم باید ببینیم. متاسفانه توی بعضی دورههای کارآفرینی کارمند رو یه موجود تعطیلالعقل نادانی که نتونسته کارآفرین بشه توصیف میکنند.
۹.
حتی اگه نمیخوایم کارمند باشیم و میخوایم کارآفرین باشیم، کارمند بودن حتی برای مقطعی میتونه تجربیاتی بهمون بده که هزینه کارآفرینی رو برامون کاهش بده. اگه کسی ۳۰ سال کار میکنه اینکه ۱ سال، ۲ سال، ۱۰ سال کارمند باشه، هر چند هزینه داره ولی به کسب تجربهش میارزه.
۱۰.
اگه کسی در دوره کارمندی مسالهجویی، مسالهیابی و تلاش برای حل مسالهها رو تمرین کنه وقتی میخواد کار خودش رو شروع کنه سناریوهای مختلفی توی ذهنش برای حل مسائلی داره که براش بهوجود میاد.
۱۱.
ذات صندوقهای خطرپذیر (VCها) اینه که رویای خوب ایجاد کنند و سرمایهگذاری کنند. مشکل از سمت ماست که زیادی شوق بزرگ شدن و شوق رشد کردن خیلی سریع داریم و به دام اینجور پیشنهادها میوفتیم. مثل تکامله. تکامل همیشه اجازه میده یه عده از بین برن و یه عده باقی بمونند.
۱۲.
بین «سیستم» و «اکوسیستم» فرق هست. سیستم از جنس تعامل و همکاریه. اکوسیستم از جنس تنازع برای بقاست. وقتی میگیم اکوسیستم یعنی منابع محدودی هست. یه عده باقی میمونند و یه عده از بین میرن. اتفاقا اولین بار این عبارت از سمت اونایی در دنیا به کار رفت که VC بودند. ذات VC همینه.
۱۳.
اگه به ما تعارف کنند بیا رئیسجمهور شو احتمالا خیلیهامون استقبال کنیم. مساله بزرگ شدن و جذب سرمایه استارتاپها هم اینجوری شده. استارتاپ از خودش نمیپرسه آیا واقعا از این دانش، از این تجربه، از این ظرفیت برخوردار هستم که بتونم در عرض ۳ سال به این چیزی که سرمایهگذار میخواد برسم؟
۱۴.
استارتاپهای ایرانی قربانی VCها نمیشن. قربانی ضعف در خودشناسی و ضعف در تحلیل وضعیت داخلی خودشون میشن. صندوقها یک «فرصت» ایجاد میکنند. هر فرصتی قابل بهرهبرداری نیست. کنار گذاشتن هر فرصتی هم فرصتسوزی نیست.
۱۵.
کارخونهها شاید توصیههای شما رو لحاظ نکنند ولی به مردم میشه گفت برو محصولی رو بخر که فلان ملاحظات سلامتی رو داره. به استارتاپها هم باید بگیم برو سراغ اون VCای که فلان ویژگیها رو داشته باشه.
۱۶.
غالب چیزایی که به اسم «مدیریت» میخونیم زائیده انقلاب صنعتیه. دورهای که سازمانها و کارخونههایی با چند هزارنفر درست شدند. دانشی که ما داریم محصول اون Scale هست. هر مطلبی که در مدیریت میخونیم باید از خودمون بپرسیم این مطلبی برای مقیاس کوچک و متوسط هم درسته؟
۱۷.
«رهبری» از این جهت اهمیت پیدا میکنه که چارچوبهای خشک و مکانیکی «مدیریت» رو نداره. در خیلی جاها «رفتار سازمانی» دیگه تدریس نمیشه و بهجاش «رهبری» تدریس میکنند.
۱۸.
مدیر شدن با یک «نامه» است. امروز ابلاغ میشه فردا مدیری ولی «رهبری» یک داشتههای شخصیای میخواد. کسی که میخواد رهبر بشه باید برای رشد خودش و یادگیری خودش وقت بذاره و مدام سعی کنه شخصیت تاثیرگذارتری بشه. این «پخته شدن» زمانبر هم هست.
۱۹.
کارمندی از دو جهت میتونه «رهبری» رو آموزش بده. یا کسی که بالاسرته رهبری رو میفهمه، خودت دنبالش میری و آرومآروم یاد میگیری. اگر هم نباشه بازم یاد میگیری. چون میفهمی کجاها ضربه خوردی، کجاها انگیزهت رو از دست دادی. چی باعث شد همه تلاشت رو بذاری کنار، استعفا بدی بیای بیرون؟
۲۰.
یه زمانی برام جذاب بود که آدما من رو ببینند. از اینکه یه تعداد زیادی آدم توی همایش برام دست بزنند لذت میبردم اما بعد از یه مدتی احساس کردم داره مسیر رشد فردیم رو از بین ببره.
۲۱.
بعد از یه مدتی که فالوور جذب میکنی دغدغهت این میشه که فالوورات چی میخوان. اینجا میشی فالوورِ فالوورات. با خودت فکر میکنی چی بگم که برام دست بزنند. من احساس کردم این روند داره روحیه یادگیری و آزادی فردی رو یواشیواش ازم میگیره. هر چقدر از فضای سیمنار و کلاس دور شدم و به یادگیری پرداختم احساس کردم بیشتر خودم هستم. شیرینی این مساله که خودت باشی و انتخابهات تابع نظر دیگران نباشه خیلی زیاده.
۲۲.
اصالت با فضای دیجیتاله. دیدارهای حضوری ما بعضا فرع بر یک ارتباط طولانی دیجیتاله که سالها با هم داریم. نکته اینجاست که ما از همه ظرفیتهای رابطه دیجیتال استفاده نمیکنیم. فرض کسانی که الان پلتفرم آموزش آنلاین دارند اینه که کسانی که نمیتونند آموزش حضوری بذارن بیان اونجا آموزش دیجیتال بذارند. چشمانداز کسانی که پلتفرم آموزش دیجیتال دارند باید این باشه که پلتفرمی بسازیم که کسانی که دسترسی آنلاین ندارند برن کلاس حضوری بذارند.
۲۳.
وقتی آدم انتخابهاش مثل انتخابهای همه میشه به همونجایی میرسه که همه رسیدند؛ یعنی هیچجا.
۲۴.
هر جایی که شک کردم به پاسخ همه؛ بعدا خوشحال شدم از انتخابم. هر جا فکر کردم که این مساله که پاسخش برای همه روشنه اشتباه کردم و بعدا فهمیدم گزینه بهتری وجود داره.
۲۵.
فضای دیجیتال خیلی مثل شهربازی پینوکیو میمونه. آدم اگه حواسش نباشه توش غرق میشه، خر میشه و هیچوقت ازش بیرون نمیاد. آدمایی که توی این فضا هستند خیلی باید توجه کنند که اسیر شهربازیش نشن.
خسته نباشید. مرسی از جمع آوری و خلاصه کردن این گفتگو
سلامت باشید 😊 ممنون از توجه شما 🙏
سلام
واقعا آموزنده بود ممنون
سلامت باشید 😊
ممنونم ازت مرتضی عزیز بابت زحمتی که کشیدی
تو نمونه یک Hub عالی هستی :)
سلامت باشید
ممنون از لطف شما :)
سلام مرتضی جان
خیلی خلاصه خوبی بود
ممنون
راستی اینجا هم خیلی قشنگه و خیلی حال کردم
سلام محسن جان
عزیزی
قربونت